معرفی کتاب کوری :
در شهریبه طور وحشتناک کوری شیوع پیدا میکند و هالهای سفید رنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر میشود. خیابانها نام ندارن. شخصیتهای رمان نیز نام ندارم: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ و… سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهای استثنایی پیدا میکند. نقطهگذاری متن متعارف نیست. نثر موجز در خلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگیهای روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی می کند. کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است.
در رمان کوری (Blindness) ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) برای شخصیتها اسم انتخاب نکرده است. با این وجود پیچیدگی در رمان ایجاد نشده و خواننده به راحتی میتواند با شخصیتهای رمان ارتباط ذهنی برقرار کند. بازگشتهای زمانی به گذشت و آینده، در خیال شخصیتها از زیباییها و جذابیتهای این اثر است.
ساراماگو در کوری (Ensayo sobre a cegueira)، تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم همراه با تزکیه روح و جسم که تنها راه ضمانت پیدار ماندن هر جامعهای است، به ارمغان آورده است. کوری در سال 1995 منتشر و ساراماگو به خاطرش برنده جایزه نوبل سال 1998 شد. او دربارهی این رمان میگوید: «این کوری واقعی نیست، تمثیلی است. کورشدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم…»
همچنین ساراماگو کلام پیچیده و چندپهلویش را در دهان تک تک شخصیت های کتاب و مخصوصا در پایان، در دهان زن دکتر گذاشته است: «چرا ما کور شدیم، نمیدانم. شاید روزی بفهمیم. میخواهی عقیده مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمیکنم ما کور شدیم. فکر میکنم ما کور هستیم. کور، اما بینا. کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند»
در بخشی از رمان کوری میخوانید:
عابرانی که در انتظار روشن شدن چراغ عبور، کنار خطکشی جمع شده بودند، راننده اتومبیل را دیدند که از پشت شیشه دست تکان میدهد. اتومبیلهای پشتسر، بیوقفه بوق میزدند. تعدادی از رانندگان از اتومبیل خود پیاده شدند تا اتومبیل از کارافتاده را به کناری بکشند و راه را بگشایند. خشمگین، مشت بر شیشه میکوبیدند. راننده اتومبیل، سر به طرف آنها برگرداند، نخست به یکسو و سپس به سوی دیگر نگریست. از حرکت لبان او به نظر میرسید عبارتی را با فریاد تکرار میکند. این عبارت، نه از یک واژه، که از سه واژه تشکیل میشد. فردی در را گشود و همه شنیدند که راننده گفت:
من کور شدهام!
کسی این سخن را باور نکرد. با یک نگاه آشکار بود که چشمان مرد کاملا سالم و عنبیه آن صاف و شفاف است. سفیدی مردمک چشم او همچون چینی بود. چشمان بیرونزده، صورت چروکیده و ابروان تابدار مرد نشان میداد که بسیار نگران است. با حرکتی سریع، مشتهای گرهکرده خود را در مقابل چشم آورد شاید بتواند آخرین تصویری را که پیش از آن رویداد دیده است، در ذهن نگهدارد. چراغ چهارراه قرمز شد. مردم به راننده کمک کردند از اتومبیل پیاده شود. مرد نومیدانه تکرار کرد:
من کور شدهام! من کور شدهام!
خلاصه کتاب کوری :
کتاب کوری رمانی در مورد کور شدن و کور ماندن است. در این کتاب نه شهر نام دارد و نه افراد. شخصیتهای اصلی این رمان را افراد زیر تشکل میدهند:
- همسر چشم پزشک
- چشم پزشک
- مردی که اول کور شد
- دختر عینکی
- پسر لوچ
- پیرمردی که چشم بند داشت
کتاب کوری که درباره رعایت نکردن حقوق دیگران است و رمان در یک چهار راه آغاز میشود. جایی که اولین نفر به یک کوری عجیب دچار میشود. یک نوع کوری که در آن چشمها سیاهی را نمیبیند بلکه یک نوع کوری سفید است که در آن شخص همه چیز را سفید میبیند، انگار که در یک دریایی از شیر به سر ببرد.
کتاب کوری در یک چهارراه آغاز میشود. جایی که رنگهای چراغ راهنمایی نظم را برقرار میکند و به آدمها میگوید که چه وقت حرکت کنند و چه وقت توقف کنند. اولین مورد کوری در این چهارراه اتفاق میافتد که در آن فردی پشت ماشین خود نشسته و با سبز شدن چراغ حرکت نمیکند.
منبع : دریم یو
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.